ما فریاد می زدیم: (چراغ! چراغ!)
و ایشان در نمی یافتند.
سیاهی ی چشم شان
سپیدی ی کدری بود اسفنج وار
شکافته
لایه بر لایه بر
شباهت برده از جسمیت مغزشان.
گناهی شان نبود:
از جنمی دیگر بودند.
شاملو
و ایشان در نمی یافتند.
سیاهی ی چشم شان
سپیدی ی کدری بود اسفنج وار
شکافته
لایه بر لایه بر
شباهت برده از جسمیت مغزشان.
گناهی شان نبود:
از جنمی دیگر بودند.
شاملو
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen