Donnerstag, 15. Oktober 2009
خاموش
زنده، اين گونه به غم
خفته ام در تابوت.
حرفها دارم در دل
می گزم لب به سکوت.
دست بردار که گر خاموش ام
با لب ام هر نفسی فرياد است.
به نظر هر شب و روزم سالی ست
گرچه خود عمر به چشم ام باد است.
(شاملو)
خفته ام در تابوت.
حرفها دارم در دل
می گزم لب به سکوت.
دست بردار که گر خاموش ام
با لب ام هر نفسی فرياد است.
به نظر هر شب و روزم سالی ست
گرچه خود عمر به چشم ام باد است.
(شاملو)
Mittwoch, 14. Oktober 2009
وفا
You, with a sincere heart, woman,
don't seek loyalty in a man,
he does not know the meaning of love,
don't ever tell him your heart's secrets.
Forough Farokhzad
اي زن كه دلي پر از صفا داري
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معني عشق را نمي داند
راز دل خود به او مگو هرگز
فروغ فرخزاد
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معني عشق را نمي داند
راز دل خود به او مگو هرگز
فروغ فرخزاد
Sonntag, 11. Oktober 2009
Donnerstag, 1. Oktober 2009
قلم چرخيد و فرمان را گرفتند / ورق برگشت و ايران را گرفتند
قلم چرخيد و فرمان را گرفتند
ورق برگشت و ايران را گرفتند
به تيتر «شاه رفت ِ» اطلاعات
توجه کرده کيهان را گرفتند
همه ازحجره ها بيرون خزيدند
به سرعت سقف و ايوان را گرفتند
گرفتند و گرفتن کارشان شد
هرآنچه خواستند آن را گرفتند
به هر انگيزه و با هر بهانه
مسلمان نامسلمان را گرفتند
به جرم بدحجابي، بد لباسي
زنان را نيز، مردان را گرفتند
سراغ سفره ها، نفتي نيامد
وليکن در عوض نان راگرفتند
يکي نان خواست بردندش به زندان
از آن بيچاره دندان را گرفتند
يکي آفتابه دزدي گشت افشاء
به دست آفتابه داشت آن را گرفتند
يکي خان بود از حيث چپاول
دوتا مستخدم خان را گرفتند
فلان ملا مخالف داشت بسيار
مخالفهاي ايشان را گرفتند
بده مژده به دزدان خزانه
که شاکيهاي آنان را گرفتند
چو شد در آستان قدس دزدي
گداهاي خراسان را گرفتند
به جرم اختلاس شرکت نفت
برادرهاي دربان را گرفتند
نميخواهند چون خر را بگيرند
محبت کرده پالان را گرفتند
غذا را آشپز چون شور ميکرد
سر سفره نمکدان را گرفتند
چو آمد سقف مهمانخانه پائين
به حکم شرع مهمان را گرفتند
به قم از روي توضيح المسائل
همه اغلاط قرآن را گرفتند
به جرم ارتداد از دين اسلام
دوباره شيخ صنعان را گرفتند
به اين گله دوتا گرگ خودي زد
خدائي شد که چوپان را گرفتند
به ما درد و مرض دادند بسيار
دليلش اينکه درمان راگرفتند
مقام رهبري هم شعر ميگفت
ز دستش بند تنبان را گرفتند
همه اينها جهنم، اين خلايق
ز مردم دين و ايمان را گرفتند
سیمین بهبهانی
ورق برگشت و ايران را گرفتند
به تيتر «شاه رفت ِ» اطلاعات
توجه کرده کيهان را گرفتند
همه ازحجره ها بيرون خزيدند
به سرعت سقف و ايوان را گرفتند
گرفتند و گرفتن کارشان شد
هرآنچه خواستند آن را گرفتند
به هر انگيزه و با هر بهانه
مسلمان نامسلمان را گرفتند
به جرم بدحجابي، بد لباسي
زنان را نيز، مردان را گرفتند
سراغ سفره ها، نفتي نيامد
وليکن در عوض نان راگرفتند
يکي نان خواست بردندش به زندان
از آن بيچاره دندان را گرفتند
يکي آفتابه دزدي گشت افشاء
به دست آفتابه داشت آن را گرفتند
يکي خان بود از حيث چپاول
دوتا مستخدم خان را گرفتند
فلان ملا مخالف داشت بسيار
مخالفهاي ايشان را گرفتند
بده مژده به دزدان خزانه
که شاکيهاي آنان را گرفتند
چو شد در آستان قدس دزدي
گداهاي خراسان را گرفتند
به جرم اختلاس شرکت نفت
برادرهاي دربان را گرفتند
نميخواهند چون خر را بگيرند
محبت کرده پالان را گرفتند
غذا را آشپز چون شور ميکرد
سر سفره نمکدان را گرفتند
چو آمد سقف مهمانخانه پائين
به حکم شرع مهمان را گرفتند
به قم از روي توضيح المسائل
همه اغلاط قرآن را گرفتند
به جرم ارتداد از دين اسلام
دوباره شيخ صنعان را گرفتند
به اين گله دوتا گرگ خودي زد
خدائي شد که چوپان را گرفتند
به ما درد و مرض دادند بسيار
دليلش اينکه درمان راگرفتند
مقام رهبري هم شعر ميگفت
ز دستش بند تنبان را گرفتند
همه اينها جهنم، اين خلايق
ز مردم دين و ايمان را گرفتند
سیمین بهبهانی
Dienstag, 22. September 2009
Montag, 21. September 2009
خاموشی
آنچنان خواهند خاموشم کنند
تا خلایق هم فراموشم کنند
طرفه حیلتها کنند این ساحران
تا غلام حلقه در گوشم کنند
خود نمی ریزند خونم تا مباد
شهره مانند سیاووشم کنند
بس بخوانندم به گوش افسانه ها
تا به خواب خوش چو خرگوشم کنند
لطفشان قهر است اگر مهرم کنند
شهدشان زهراست اگرنوشم کنند
گاه می گویم بهل تا لعبتان
با شراب بوسه مدهوشم کنند
لیک می بینم که خلق بی زبان
باز خوانندم که چاووشم کنند
عاقبت دانم به دوران حیات
در عزای خود سیه پوشم کنند
حمید مصدق
تا خلایق هم فراموشم کنند
طرفه حیلتها کنند این ساحران
تا غلام حلقه در گوشم کنند
خود نمی ریزند خونم تا مباد
شهره مانند سیاووشم کنند
بس بخوانندم به گوش افسانه ها
تا به خواب خوش چو خرگوشم کنند
لطفشان قهر است اگر مهرم کنند
شهدشان زهراست اگرنوشم کنند
گاه می گویم بهل تا لعبتان
با شراب بوسه مدهوشم کنند
لیک می بینم که خلق بی زبان
باز خوانندم که چاووشم کنند
عاقبت دانم به دوران حیات
در عزای خود سیه پوشم کنند
حمید مصدق
Sonntag, 6. September 2009
The language on the fire / زبان آتش
زبان آتش - استاد شجریان
استاد آواز ایران به تازگی اثری تحت عنوان زبان آتش و آهن با شعری از زنده یاد فریدون مشیری در دستگاه شور ضبط نموده اند. این اثر با آهنگسازی استاد شجریان و تنظیم مجید درخشانی با همکاری ارکستر سمفونیک و در دستگاه شور اجرا شده است
http://www.youtube.com/watch?v=xPv36o6mjks
Samstag, 29. August 2009
پروردگار جهانیان

.همان کسی که مرا آفریده، او هدایتم می کند
و کسی که او مرا اطعام می کند و آبم می دهد.
و چون بیمار شوم او مرا بهبودی می دهد.
و کسی که مرا می میراند و سپس زنده ام می کند.
و کسی که امید دارم روز جزا خطایم را بر من ببخشاید.
ای پروردگار من! مرا حکمتی عطا کن و مرا به نیکان ملحق گردان.
و برای من در میان آیندگان زبان صدق و ثناگو قرار ده.
و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان.
...
و روز بر انگیخته شدن خوارم نکن.
روزی که نه مال سود می دهد و نه فرزندان.
مگر کسی که دلی (پاک و ) سالم به (پیشگاه ) خدا بیاورد.
و (آنروز) بهشت برای پرهیزکاران نزدیک آورده شود.
و جهنم برای گمراهان نمایان شود.
قرآن کریم، سوره شعراء، آیه 77 تا 90
و چون بیمار شوم او مرا بهبودی می دهد.
و کسی که مرا می میراند و سپس زنده ام می کند.
و کسی که امید دارم روز جزا خطایم را بر من ببخشاید.
ای پروردگار من! مرا حکمتی عطا کن و مرا به نیکان ملحق گردان.
و برای من در میان آیندگان زبان صدق و ثناگو قرار ده.
و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان.
...
و روز بر انگیخته شدن خوارم نکن.
روزی که نه مال سود می دهد و نه فرزندان.
مگر کسی که دلی (پاک و ) سالم به (پیشگاه ) خدا بیاورد.
و (آنروز) بهشت برای پرهیزکاران نزدیک آورده شود.
و جهنم برای گمراهان نمایان شود.
قرآن کریم، سوره شعراء، آیه 77 تا 90
رمضان / Ramadan
.jpg)
Ramadan
Der Ramadan (رمضان / ramaḍān /„Sommerhitze“) ist der neunte Monat des islamischen Mondkalenders und der islamische Fastenmonat.
...
Das Fasten (saum, siyam / صيام , صوم / ṣaum, ṣiyām) im Fastenmonat Ramadan / رمضان / Ramaḍān ist eine der im Koran verankerten religiösen Pflichten der Muslime. Die ursprüngliche Bedeutung des Wortes „Saum“ leitet sich aus dem Verb s-w-m in der Bedeutung von „stillstehen“, „ruhen“ und in übertragenem Sinne „sich enthalten“, „fasten“ ab.
...
Das Fasten wird dem Tag, das Fastenbrechen (fitr /iftar) der Nacht zugerechnet, wobei die koranische Direktive:
„… und esst und trinkt, bis ihr in der Morgendämmerung einen weißen von einem schwarzen Faden unterscheiden könnt!“
– Koran: Sure 2, Vers 187
-------> http://de.wikipedia.org/wi
حافظ

Du Weltmonarch, du Glaubenshilfe,
Du Fürst, vollendet ganz und gar,
Jahja Sohn Musaffer's1, du König,
Gerecht und thätig immerdar!
Du, dessen Thron der wahre Glaube
Zur Zufluchtsstätte sich erkohr,
Weil er der Welt das Seelenfenster
Erschlossen und das Herzensthor,
Es schulden dir Verstand und Seele
Der innigsten Verehrung Schuld,
Und über Zeit und über Räume
Ergiesst sich deine hohe Huld.
Ein schwarzer Tropfen deines Rohres
Fiel schon von aller Ewigkeit
Hin auf das Angesicht des Mondes
Und löste aller Fragen Streit;2
Und als die Sonne dann erblickte
Das schwarze Maal, sprach sie zu sich:
»O fügte es doch Gott, und wäre
Der glückbetheilte Inder ich!«3
Der Himmel hüpft und tanzt, o König,
Blickt er auf dein Gelage hin:
Drum wolle du die Hand der Freude
Dem Saum des Jubels nicht entzieh'n!
Verschenk beim Weingenuss die Erde,
Da deine Locke immerdar
Um jedes Übelwollers Nacken
Als Kette fest geschlungen war.
Es kreist der Himmel unablässig
Auf des gerechten Handelns Bahn;
Glückauf! Wer Ungerechtes übet
Kömmt nimmermehr am Ziele an.
Hafis, am Thor des Weltmonarchen
Ist's, wo die Nahrung man vertheilt:
Drum werde von der eitlen Sorge
Für deinen Unterhalt geheilt!
داراي جهان نصرت دين خسرو كامل
يحيي بن مظفر ملك عالم عادل
اي درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روي زمين روزنه جان و در دل
تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر كون و مكان فايض و شامل
روز ازل از كلك تو يك قطره سياهي
بر روي مه افتاد كه شد حل مسال
خورشيد چو آن خال سيه ديد به دل گفت
اي كاج كه من بودمي آن هندوي مقبل
شاها فلك از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل
مي نوش و جهان بخش كه از زلف كمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
دور فلكي يك سره بر منهج عدل است
خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معيشت مكن انديشه باطل
يحيي بن مظفر ملك عالم عادل
اي درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روي زمين روزنه جان و در دل
تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر كون و مكان فايض و شامل
روز ازل از كلك تو يك قطره سياهي
بر روي مه افتاد كه شد حل مسال
خورشيد چو آن خال سيه ديد به دل گفت
اي كاج كه من بودمي آن هندوي مقبل
شاها فلك از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل
مي نوش و جهان بخش كه از زلف كمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
دور فلكي يك سره بر منهج عدل است
خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معيشت مكن انديشه باطل
Dienstag, 18. August 2009
اندیشیدن
Mittwoch, 12. August 2009
Dienstag, 11. August 2009
Montag, 3. August 2009
سکوت / das Schweigen

سكوت آب
مي تواند
خشكي باشد وفرياد عطش؛
سكوت گندم
مي تواند
گرسنگي باشد وغريو پيروزمندانه ی قحط؛
همچنان كه سكوت آفتاب
ظلمات است
اما سكوت آدمي فقدان جهان و خداست؛
غريو را
تصويركن !
تماميِ الفاظ ِ جهان را در اختيار داشتيم و
آن نگفتيم
که به کار آيد
چرا که تنها يک سخن
يک سخن در ميانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتيم
تو تصويرش کن!
"
— احمد شاملو
مي تواند
خشكي باشد وفرياد عطش؛
سكوت گندم
مي تواند
گرسنگي باشد وغريو پيروزمندانه ی قحط؛
همچنان كه سكوت آفتاب
ظلمات است
اما سكوت آدمي فقدان جهان و خداست؛
غريو را
تصويركن !
تماميِ الفاظ ِ جهان را در اختيار داشتيم و
آن نگفتيم
که به کار آيد
چرا که تنها يک سخن
يک سخن در ميانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتيم
تو تصويرش کن!
"
— احمد شاملو
Freitag, 31. Juli 2009
Samstag, 25. Juli 2009
Der Vogel ist sterblich / پرنده مردني است

Der Vogel ist sterblich
.
.
.
Mein Herz ist bedrückt
.
Mein Herz ist bedrückt,
ich trete auf den Balkon
und meine Finger streichen über die
gespannte Haut der Nacht.
.
Die Lampen der Beziehung sind erloschen.
Die Lampen der Beziehung sind erloschen.
.
Niemand wird mich der sonne vorstellen
Niemand wird mich
zu dem Gastmählern der Spatzen mitnehmen.
.
Behalte den Flug im Gedächtnis
der Vogel ist sterblich.
(Forough Farrokhzad)
پرنده مردنی ست
.
.
.
دلم گرفته است
.
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده ي شب مي كشم
.
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
.
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشك ها نخواهد برد
.
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست
فروغ فرخزاد
.
.
دلم گرفته است
.
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده ي شب مي كشم
.
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
.
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشك ها نخواهد برد
.
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست
فروغ فرخزاد
Donnerstag, 23. Juli 2009
...بنویس

بنویس، بنویس، بنویس: اسطورهء پایداری،
تاریخ - ای فصل روشن ! - زین روزگاران تاری.
بنویس: ایثار جان بود، غوغای پیر و جوان بود،
فرزند و زن، خان و مان بود... از بیش و کم هر چه داری.
بنویس: پرتاب سنگی، حتا ز طفلی به بازی;
بنویس: زخم کلنگی، حتا ز پیری به یاری.
بنویس: قنداق نوزاد بر ریسمان تاب می خورد،
با روز، با هفته، با ماه، بر بام بی انتظاری.
بنویس کز تن جدا بود آن ترد، آن شاخهء عاج -
با دستبندش طلایی، با ناخنانش نگاری.
بنویس کانجا عروسک، چون صاحبش، غرق خون بود:
این، چشمهایش پر از خاک; آن، شیشه هایش غباری.
بنویس کانجا کبوتر پرواز را خوش نمی داشت،
از بس که در اوج می تاخت رویینه باز شکاری.
بنویس کان گربه در چشم اندوه و وحشت به هم داشت،
بیزار از جفتجویی، بی بهره از پخته خواری.
نستوه، نستوه مردا! این شیر دل، این تکاور;
بشکوه، بشکوه مرگا! این از وطن پاسداری.
بنویس از آنان که گفتند: یا مرگ یا سرفرازی!
مردانه تا مرگ رفتند - بنویس، بنویس، آری ...
سیمین بهبهانی - آبان 59
Mittwoch, 22. Juli 2009
...ما فریاد می زدیم
ما فریاد می زدیم: (چراغ! چراغ!)
و ایشان در نمی یافتند.
سیاهی ی چشم شان
سپیدی ی کدری بود اسفنج وار
شکافته
لایه بر لایه بر
شباهت برده از جسمیت مغزشان.
گناهی شان نبود:
از جنمی دیگر بودند.
شاملو
و ایشان در نمی یافتند.
سیاهی ی چشم شان
سپیدی ی کدری بود اسفنج وار
شکافته
لایه بر لایه بر
شباهت برده از جسمیت مغزشان.
گناهی شان نبود:
از جنمی دیگر بودند.
شاملو
Donnerstag, 16. Juli 2009
زنان و مردان سوزان...
زنان و مردان سوزان
هنوز
دردناکترین ترانه هاشان را نخوانده اند
سکوت سرشار است
سکوت بی تاب
از انتظار
چه سرشار است
!
شاملو
هنوز
دردناکترین ترانه هاشان را نخوانده اند
سکوت سرشار است
سکوت بی تاب
از انتظار
چه سرشار است
!
شاملو
History of Kahrizak / تاریخچه کهریزک

History of Kahrizak
CENTER FOR LIVING, EDUCATION AND REHABILITATION
Kahrizak Charity Foundation (KCF) is a private, non-governmental, non-profit, charitable organization where physically handicapped or elderly individuals with no financial resources are cared for, free of charge.
The late Dr. Mohammad Reza Hakimzadeh, in a small, dilapidated house in southern Tehran, founded KCF in 1971 . This institution started with one patient and one room and has grown to a 1600 bed center, the like of which does not exist anywhere in the world.
KCF has blossomed into a city within a city. Patients are cared for in a very personal and dignified manner in modern, pristine and spacious units surrounded by lawns, gardens, pools and fountains.
The Ladies Charitable Society (LCS) has been an integral part of Kahrizak since 1972. LCS has provided KCF with much needed support and guidance in various areas in addition to organizing fundraising events in Iran and other countries.
The Mother and Child Center, affiliated with LCS was founded in 1990 to aid children who became orphaned after the devastating earthquake in Roodbar, Gilan. The Mother and Child Center has pursued its humanitarian activities following all subsequent major earthquakes.
تاریخچه
این موسسه خیریه با پذیرش تعداد معدودی معلول و سالمند در سال 1351 به دست انسانی خیر و بااخلاص به نام زنده یاد دکتر محمدرضا حکیم زاده بنیاد گذاشته شد.
امروز به لطف خداوند متعال و با همت بانیان خیراندیش در فضایی به وسعت 420 هزارمتر مربع و زیربنائی حدود 180 هزار متر مربع با تجهیزات و امکانات موردنیاز در خدمت 1750 نفر معلول ، سالمند و بیمار مبتلا به ام اس می باشد ، هم اکنون در غالب 21 بخش مردان و زنان به علاوه بخش های قرنطینه و درمانی در شش مجموعه متمرکز شده و نیازهای بهداشتی درمانی ، توانبخشی، آموزشی و امور فرهنگی مددجویان را با همکاری نیکوکاران و کارکنان برآورده می نماید.
هزینه های احداث ساختمانها و تاسیسات موجود ، توسط بانیان خیر و نیکوکار تامین شده است .

وضعیت کنونی( 1387)
مساحت: 420 هزار مترمربع سطح زیربنا: بیش از 180 هزار مترمربع
ظرفیت: 1750 نفر مددجو
تعداد کارکنان موظف: 964 نفر
تعداد داوطلبین: بیش از850 نفر بانوی نیکوکار به طور مستمر و مستقیم و 3000 نفر نیکوکار به طور پراکنده و غیرمستقیم
این موسسه خیریه با پذیرش تعداد معدودی معلول و سالمند در سال 1351 به دست انسانی خیر و بااخلاص به نام زنده یاد دکتر محمدرضا حکیم زاده بنیاد گذاشته شد.
امروز به لطف خداوند متعال و با همت بانیان خیراندیش در فضایی به وسعت 420 هزارمتر مربع و زیربنائی حدود 180 هزار متر مربع با تجهیزات و امکانات موردنیاز در خدمت 1750 نفر معلول ، سالمند و بیمار مبتلا به ام اس می باشد ، هم اکنون در غالب 21 بخش مردان و زنان به علاوه بخش های قرنطینه و درمانی در شش مجموعه متمرکز شده و نیازهای بهداشتی درمانی ، توانبخشی، آموزشی و امور فرهنگی مددجویان را با همکاری نیکوکاران و کارکنان برآورده می نماید.
هزینه های احداث ساختمانها و تاسیسات موجود ، توسط بانیان خیر و نیکوکار تامین شده است .

وضعیت کنونی( 1387)
مساحت: 420 هزار مترمربع سطح زیربنا: بیش از 180 هزار مترمربع
ظرفیت: 1750 نفر مددجو
تعداد کارکنان موظف: 964 نفر
تعداد داوطلبین: بیش از850 نفر بانوی نیکوکار به طور مستمر و مستقیم و 3000 نفر نیکوکار به طور پراکنده و غیرمستقیم
خانم اشرف قندهاری (بهادرزاده) : رئیس هیات مدیره کهریزک و بنیانگذار «بانوان نیکوکار» Mrs. Ghandehari Bahadorzadeh

Mrs. Ghandehari Bahadorzadeh has dedicated 35 years to Kahrizak Charitable Foundation and through the tireless efforts of herself and thousands of volunteers, she has transformed the lives of thousands of people with disabilities and elderly Iranians. She uses social entrepreneurship, which combines philanthropy and business acumen, to not only lift the social stigma of disability, but to make each individual a proud, self-assured, and productive member of the community.
>>> http://www.payvand.com/news/08/nov/1265.html
>>> http://www.payvand.com/new
__________________________
خانم اشرف قندهاری زنی است که با گامهای مطمئن خویش بنیانگزار فعالیتهای گروه بانوان نیکوکار در ایران و خارج کشور است و خلوص نیت، صمیمت، تواضع، انرژی و شیوه مدیریت اوست که شان فعالیت نیکوکاری در کهریزک را بدانجا رسانده که زنان از قشرهای بسیار مرفه تا کارمند و کارگر و خانه دار در آنجا داوطلبانه و بدون چشمداشت کار می کنند. فعالیت های بانوان نیکوکار در کهریزک چنان اعتماد قشرهای مختلف مردم را جلب کرده که بخش عمده بودجه کهریزک از طریق کمک های مردمی تامین می شود.
>>> http://zanan.iran-emrooz.n
Im Gedanken an die wenige Zeit in Kahrizak / به یاد آن روزهای کم در کهریزک

Kahrizak charity foundation
Kahrizak Charity Foundation (KCF) (Persian: آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک) is a private, non-governmental, non-profit, charitable organization where physically handicapped or elderly individuals with no financial resources are cared for, free of charge.
The late Dr. Mohammad Reza Hakimzadeh, in a small, dilapidated house in southern Tehran, founded KCF in 1971 . This institution started with one patient and one room and has grown to a 1600 bed center, the like of which does not exist anywhere in the world.
KCF has blossomed into a city within a city. Patients are cared for in a very personal and dignified manner in modern, pristine and spacious units surrounded by lawns, gardens, pools and fountains.
The Ladies Charitable Society (LCS) has been an integral part of Kahrizak since 1972. LCS has provided KCF with much needed support and guidance in various areas in addition to organizing fundraising events in Iran and other countries.
The Mother and Child Center, affiliated with LCS was founded in 1990 to aid children who became orphaned after the devastating earthquake in Roodbar, Gilan. The Mother and Child Center has pursued its humanitarian activities following all subsequent major earthquakes
KCF have been recognized as a tax-deductible charity at United States.
>>> http://kahrizak.com/html/i
>>> http://en.wikipedia.org/wi
--------------------------
آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک
آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک - خیریه یکی از نهادهای درمانی بزرگ در ایران است که در جنوب تهران و در نزدیکی روستای کهریزک بنا شدهاست.
این آسایشگاه در سال ۱۳۵۱ به همت دکتر محمد رضا حکیم زاده، که در آن زمان مدیر بیمارستان فیروزآبادی شهر ری بود، فعالیت خود را آغاز کرد. این محل که در ابتدا از فضایی کوچک و محدود استفاده میکرد، با کمک افراد خیر و به خصوص بانوان نیکوکاری که بنا به گفته تمام دست اندرکاران این آسایشگاه و مددجویان آن، از ارکان اساسی آسایشگاه کهریزک هستند، امروز در فضایی به وسعت ۴۲۰ هزار متر مربع با ۱۶۰ هزار متر زیر بنا، با بخشهای بهداشتی، درمانی، توانبخشی، آموزشی و امور فرهنگی و ورزشی در خدمت مددجویان است. در طی سالهای فعالیت آسایشگاه کهریزک، این مکان همچنان به صورت غیر انتفاعی باقی ماندهاست و با کمکهای مردمی اداره میشود.
آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک - خیریه یکی از نهادهای درمانی بزرگ در ایران است که در جنوب تهران و در نزدیکی روستای کهریزک بنا شدهاست.
این آسایشگاه در سال ۱۳۵۱ به همت دکتر محمد رضا حکیم زاده، که در آن زمان مدیر بیمارستان فیروزآبادی شهر ری بود، فعالیت خود را آغاز کرد. این محل که در ابتدا از فضایی کوچک و محدود استفاده میکرد، با کمک افراد خیر و به خصوص بانوان نیکوکاری که بنا به گفته تمام دست اندرکاران این آسایشگاه و مددجویان آن، از ارکان اساسی آسایشگاه کهریزک هستند، امروز در فضایی به وسعت ۴۲۰ هزار متر مربع با ۱۶۰ هزار متر زیر بنا، با بخشهای بهداشتی، درمانی، توانبخشی، آموزشی و امور فرهنگی و ورزشی در خدمت مددجویان است. در طی سالهای فعالیت آسایشگاه کهریزک، این مکان همچنان به صورت غیر انتفاعی باقی ماندهاست و با کمکهای مردمی اداره میشود.
>>> http://www.kahrizak.com/ht
>>> http://fa.wikipedia.org/wi
خس و خاشاک _ Khas o Khashak
...ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
.و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
...
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل
به داس های واژگون شده بیکار
و دانه های زندانی
...نگاه کن که چه برفی می بارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یک ریز برف مدفون شد
و سال دیگر، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره هم خوابه می شود
و در تنش فوران می کنند
فواره های سبز ساقه های سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه ترین یار
...ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
فروغ فرخزاد
"دلم برای باغچه می سوزد"

...
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده کرده ست
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانهً ما تنهاست
حیاط خانهً ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانهً ما خالیست
ستاره هاي كوچك بي تجربه
از ارتفاع درختان به خاك مي افتد
و از ميان پنجره هاي پريده رنگ خانهً ماهي ها
شب ها صداي سرفه مي آيد
حياط خانهً ما تنهاست
...
...
:پدر ميگويد
از من گذشته ست"
از من گذشته ست
من بار خود رابردم
"و كار خود را كردم
،و در اتاقش، از صبح تا غروب
يا شاهنامه ميخواند
يا ناسخ التواريخ
:پدر به مادر ميگويد
لعنت به هر چي ماهي و هر چه مرغ"
وقتي كه من بميرم ديگر
چه فرق ميكند كه باغچه باشد
يا باغچه نباشد
"براي من حقوق تقاعد كافي ست
...
...
مادر تمام زندگي اش
سجاده ايست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر هميشه در ته هر چيزي
دنبال جاي پاي معصيتي مي گردد
و فكر مي كند كه باغچه را كفر يك گياه
آلوده كرده است
مادر تمام روز دعا مي خواند
مادر گناهكار طبيعي ست
و فوت ميكند به تمام گلها
و فوت ميكند به تمام ماهي ها
و فوت ميكند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششي كه نازل خواهد شد
...
...
برادرم به باغچه مي گويد قبرستان
برادرم به اغتشاش علف ها مي خندد
و از جنازه های ماهي ها
كه زير پوست بيمار آب
به ذره هاي فاسد تبديل ميشوند
شماره بر مي دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفاي باغچه را
در انهدام باغچه مي داند
او مست مي كند
و مشت مي کوبد به در و ديوار
و سعي ميكند كه بگويد
بسيار دردمند و خسته و مأيوس است
او نا اميديش را هم
مثل شناسنامه و تقويم و دستمال و فندك و خودكارش
همراه خود به كوچه و بازار مي برد
و نا اميديش
آن قدر كوچك است كه هر شب
در ازدحام ميكده گم ميشود
...
...
و خواهرم كه دوست گلها بود
و حرفهاي سادهً قلبش را
وقتي كه مادر او را مي زد
به جمع مهربان و ساكت آن ها مي برد
و گاه گاه خانوادهً ماهي ها را
...به آفتاب و شيريني مهمان مي كرد
او خانه اش در آن سوي شهر است
او در ميان خانهً مصنوعي اش
با ماهيان قرمز مصنوعي اش
و در پناه عشق همسر مصنوعي اش
و زير شاخه هاي درختان سيب مصنوعي اش
آوازهاي مصنوعي مي خواند
و بچه هاي طبيعي مي سازد
او
هر وقت كه به ديدن ما مي آيد
و گوشه هاي دامنش از فقر باغچه آلوده مي شود
حمام ادكلن مي گيرد
او
هر وقت كه به ديدن ما مي آيد
آبستن است
...
...
حياط خانهً ما تنهاست
حياط خانهً ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صداي تكه تكه شدن مي آيد
و منفجر شدن
همسايه هاي ما همه در خاك باغچه هاشان به جاي گل
خمپاره و مسلسل مي كارند
همسايه هاي ما همه بر روي حوض هاي كاشيشان
سر پوش مي گذارند
و حوض هاي كاشي
بي آنكه خود بخواهند
انبارهاي مخفي باروتند
و بچه هاي كوچهً ما كيف هاي مدرسه شان را
از بمبهاي كوچك
پر كرده اند
حياط خانهً ما گيج است
...
...
من از زماني
كه قلب، خود را گم كرده است مي ترسم
من از تصور بيهودگي اين همه دست
و از تجسم بيگانگي اين همه صورت مي ترسم
من مثل دانش آموزي
كه درس هندسه اش را
ديوانه وار دوست ميدارد، تنها هستم
و فكر ميكنم كه باغچه را ميشود به بيمارستان برد
...من فكر مي كنم
...من فكر مي كنم
...من فكر مي كنم
و قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي ميشود
...
...
...
فروغ فرخزاد
تیر ماه 1342
Abonnieren
Posts (Atom)